بهار من

درگیری های ذهنم

عزیز معصوم ومهربانم .چند روز هفته گذشته سخت و کشدار گذشت .اینقدر سخت که دلم میخواست هیچوقت نباشم تا این لحظه ها رو ببینم .نازنینم من تحمل دیدن غم و پژمردگی تو رو ندارم و پا به پا که شاید بیش از تو زجر میکشم .هفته گذشته عروسک کوچولویی بود که تب داشت ،درد داشت و مادری که همه اینها رو با جون و دل برای خودش میخرید تا بازهم تو رو کامل و سالم و سرحال ببینه . این هفته من بودم و تو بودی و آغوشی که همیشه و تا ابد برای تو بیتابه .من بودم و تو بودی و دکتر و شربت و پاشویه های شبانه و منیکه ثانی به ثانیه از خواب میپریدم و تب تو رو کنترل میکردم . وسط بیماری تو از خدا شفای همه کوچولوهای مریض و خواستم .چراکه سخته خیلی سخت . خدا رو شکر که الان خوبی و ب...
2 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد